یک نفر بود که دوست نداشتم وبلاگم را بخواند. از قضا هم، خودم
آدرس وبلاگم را بهش دادم. ولی روز که آدرس را می دادم خیلی
نمی شناختمش. هر بیشتر شناختمش کمتر دلم خواست وبلاگم
را بخواند. امروز دیگر اصلا تحمل ندارم جایی بنویسم که او هم
می خواند.
قبل ترها روی انتخاب اسم وبلاگم بیشتر فکر می کردم. اما حالا
می دانم هر چه کم تر رویش فکر کنم بعد که مجبور می شوم
وبلاگم را بگذارم و بروم کمتر دلم می سوزد. سال های ابری
دین من است در برابر عشقی که به باران دارم. اول تصمیم
گرفتم اسمش را بگذارم روزهای خاکستری بارانی آدرسش
را هم روزهای بارانی بگذارم ولی بلاگ اسکای گفت این آدرس
را قبلا کسی صاحب شده و یک کم خلاقیت به خرج بده برای
همین گفتم کی گفته اصلا باید روز باشد می شود سال باشد
و تصمیم گرفتم عنوانش را هم همین سال های بارانی بگذارم.
در وصف علاقه ام به باران همین را بگویم که فکر می کنم بهشت
باید یک جای بارانی باشد و گرنه دیکر بهشت نیست.